زکریا هاشمی سالها فیلم ساخته، بازی کرده، رمان نوشته و طی دو دهه پیش از انقلاب حضوری به یاد ماندنی از خود در سینما و ادبیات ایران به یادگار گذاشته است.
بازی در سه فیلم فرخ غفاری و داشتن نقش اول در فیلم "خشت و آینه" ساخته ابراهیم گلستان، او را با جریان متفاوت و روشنفکرانه سینمای ایران همراه کرد و رمان طوطی، حکایت از نثری روان و جذاب داشت که می تواند در دل شهر نو به آدم های مختلف نگاه خاص و قابل توجه ای داشته باشد. طوطی ویژگی های منحصر به فردی دارد و از معدود مواردی است در تاریخ ادبیات فارسی که به طور مستقیم به روابط و احساسات فاحشه ها می پردازد.
"سه قاپ"، "زن باکره" و "طوطی" فیلم های هاشمی به عنوان کارگردان هستند که طوطی- بر اساس رمان آن- در همان زمان پیش از انقلاب به دلیل سوژه اش توقیف شد و هیچ گاه به نمایش درنیامد.
هاشمی در سال های پس از انقلاب به فرانسه مهاجرت کرد و خاطرات خود را از حضور در جنگ ایران و عراق به عنوان مستندساز به شکلی گزارش گونه در کتاب "" در فرانسه به چاپ رساند که تصویری بسیار تلخ و سیاه و متفاوت است از آنچه که به عنوان ادبیات جنگ در داخل ایران به ثبت رسیده است. در آستانه انتشار تعدادی از آثار زکریا هاشمی از جمله تازه ترین رمانش "آخرین اعدام" در اروپا (به زبان فارسی)، در پاریس با او به گفت و گو نشستم.
چطور شد که وارد دنیای سینما شدید؟
قصه اش خیلی مفصل است... البته در کتاب خاطراتم که به زودی منتشر می شود، به طور مفصل و دقیق نوشته ام. ولی به هر حال از بچگی علاقه بیش از حدی به سینما داشتم. آن زمان راه یافتن در این کار خیلی سخت بود. با هر نیرویی که داشتم کوشش کردم تا به سینما وارد شوم. از راه آهن تهران تا پارس فیلم که پانزده، شانزده کیلومتر فاصله داشت، پیاده می رفتم و پیاده برمی گشتم و برای کارم هم پول نمی گرفتم و فقط به خاطر علاقه می رفتم. آنها هم که پشتکار من را می دیدند، یک مقدار بیشتر به من کار می دادند. عباس زرندی که آن زمان مدیر تهیه بود، خیلی کمکم کرد تا به عنوان سیاهی لشگر وارد سینما بشوم. البته چیزی که از خودم نشان می دادم باعث شد که نقش های بهتری به من بدهند و از همان اول، نقش گرفتم.
اولین نقش بزرگی که بازی کردید، چه فیلمی بود؟
"جنوب شهر" فرخ غفاری. قبل از آن در "یعقوب و لیث" و "بیژن و منیژه" هم نقش های مهمی داشتم اما قابل اشاره نبود و من خوشم نمی آمد. اما "جنوب شهر" دقیق بود و خوب هم کار کردیم.
غفاری شما را به ابراهیم گلستان معرفی کرد؟
نه. آن موقع که پیش غفاری کار می کردم، اسم گلستان را شنیده بودم. بعد در استودیوی فرخ غفاری دیدمش. آنجا با هم آشنا شدیم. وقتی "شب قوزی" داشت فیلمبرداری می شد، یکی دو باری آمد و ما با هم به تدریج آشناتر شدیم. یک روز گلستان به غفاری زنگ زد و پرسید که آیا کسی از سیاهی لشگرهایش می شناسد که بیاید و برای او بازی کند. غفاری گفت نه، کسی را سراغ ندارم، شاید هاشمی سراغ داشته باشد. گلستان پرسید خود هاشمی چطور است؟ می تواند؟ غفاری گفت: باید امتحانش بکنی. من در دلم گفتم آقای غفاری من سه فیلم برای شما بازی کرده ام، چطور نمی دانی که خوب بازی می کنم یا بد؟ در هر حال رفتم پیش گلستان و تستی گرفت و هم او و هم فروغ فرخزاد خوششان آمد. در نتیجه من را برای نقش شاگرد تریلی در فیلم "دریا" انتخاب کرد. پرویز بهرام نقش راننده را بازی می کرد. در طول کار نقش من بیشتر و بیشتر شد و به نقش مهمی تبدیل شد. اما متاسفانه فیلم خوابید. دلایل خیلی خاصی گلستان را ناراحت کرد. او برای فیلم خیلی خرج کرد اما با شکست کاری از طریق هنرپیشه هایش روبرو شد. مرحوم مشکین هنرمند بزرگی بود اما معتاد بود و این اعتیاد او اثر بدی می گذاشت بر روی کار. بر اثر این موضوع کار تحت فشار قرار گرفت و خوابید.
خشت و آیینه چطور پیش آمد؟
زمانی که کار فیلم "دریا" خوابید، ایده ای به ذهن گلستان رسید. من را خواست و گفت که تو نقش اولی. طبیعی است که خیلی خوشحال شدم.
کار با گلستان چطور بود؟
فوق العاده بود.
روش کارش چطور بود؟ شما را آزاد می گذاشت یا دقیقاً همانی را می خواست که در ذهنش بود؟
در مورد بازی آزاد می گذاشت، ولی اگر اشتباه می رفتی، جلویت را می گرفت. بازیگر را خوب راهنمایی می کرد و خیلی دقیق بود. تمام پرسوناژها بایستی تمام دیالوگ ها را بدون استثنا از حفظ می بودند، چون صدا سر صحنه بود. اولین فیلم ایرانی بود که صدای سر صحنه داشت. دوربین میچل بود و کار هم خیلی عظیم بود. پس از تمرین های زیاد، فیلمبرداری می کردیم. دیالوگ ها باید از وجود آدم ها می آمد بیرون.
بایست دیالوگ ها را دقیقاً مثل همان چیزی که نوشته شده بود می گفتید؟
اجازه تغییر دیالوگ ها را نداشتیم. بایست عین آن را می گفتیم. چنانچه چیز کوتاهی در همان راستا تغییر می کرد، قبول می کرد، اما چون نوع دیالوگ های گلستان خاص بود و بایست یکدست پیش می رفت، اگر کسی می خواست تغییرش دهد، مثل یک وصله ناجور می شد.
بین روش کار غفاری و گلستان تفاوت عمده ای بود؟
زکریا هاشمی در پشت صحنه فیلم سه قاپ
خیلی زیاد. غفاری وقتی کار مشکل پیدا می کرد، آن را رد می کرد و می گفت عیبی ندارد، آسان ترش را می گرفت، اما گلستان می گفت نشد ندارد، باید همان بشود. می گفت غیر ممکن وجود ندارد. یک جایی کرین (بالابر دوربین) لازم داشتیم و هیچ جا نداشت. گلستان گفت باید باشد. حدود یک ماه کار را کم کرد و یک ماه معطل کرین برای آن صحنه خرابه شد. کرین را رفت قالب ریزی کرد و خودش ساخت! خود این کرین خرج خیلی زیادی برداشت.
چطور شد که رفتید سراغ فیلمسازی و اولین فیلمتان را کارگردانی کردید؟
من طی این سال ها آموزش دیدم و می شود گفت در این زمینه دیپلمم را گرفتم. در کارم از سیاهی لشگری شروع کردم و آمدم بالا. همیشه سعی می کردم بهترین را پیدا کنم و بهترین را هم پیدا کردم که ابراهیم گلستان بود. نهایتاً احساس کردم که می توانم فارغ التحصیل بشوم و کار خودم را شروع کنم. البته یادگیری هنر هیچ موقع تمامی ندارد.
چطور اولین فیلم تان را ساختید؟
گلستان که استودیوش را تعطیل کرد، من رفتم تلویزیون و شروع کردم مستندسازی. در اولین مستندی که ساختم نعمت حقیقی فیلمبردارم بود. در آن زمان فیلم پر سر و صدایی شد. در شب های چهارشنبه سوری در سا
:: برچسبها:
تایلند ,
:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1